پای صحبت های استاد پیشکسوت بیمارستان فارابی
دکتر زهرا اعلمی هرندی: وجدان آرام از همهچیز بهتر است
دکتر اعلمی هرندی در گفت و گو با روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران: باید کار کنیم و زحمت بکشیم و پیگیر باشیم. مسلماً انجام کارهای تحقیقاتی و نوشتن مقالات و افرادی که به خارج از کشور میروند و به ایران میآیند، در نشان دادن وضعیت دانشگاه بسیار مهم است.
او بانویی است که قلبش را در بیمارستان فارابی جاگذاشته است. شاگرد خلف زندهیاد پروفسور دکتر شمس در علم و اخلاق است. بانویی که جنسیت و محدودیتهای دوران کودکیاش سد راه موفقیتهایش نبوده است.
در دورهای که سختگیریها باعث شده بود رزیدنتها جرات بچهدار شدن نداشته باشند دو فرزندش را در هنگامه کار در بیمارستان فارابی به دنیا میآورد و حتی تا روز قبل از زایمان در اتاق عمل حاضر میشود.
او که سه فرزند بسیار موفق را تربیت کرده نظم عجیبی در کارهایش دارد و میگوید حتی یک خاطرهی بد از روزهایی که در بیمارستان کارکرده است ندارد!
دکتر اعلمی هرندی نمونهای از یک زن موفق ایرانی است. آرامشی که از او به مخاطبش منتقل میشود وصفناشدنی است. بسیار مهربان و خوشسخن است و این کار را برای ما آسان میکند.
شما یکی از بانوان طلایهدار دانشگاه هستید در ابتدای گفتوگو معرفی کامل از خودتان داشته باشید؟
زهرا اعلمی هرندی، متولد 25 بهمن 1327 در اصفهان هستم. در یک خانوادهی مذهبی متولد شدم و در آن زمان مدرسه نمیرفتم و در سالهای اول خواندن و نوشتن را در حد کم از برادرانم یاد گرفتم تا اینکه در سن 12 سالگی، برادرم اسم من را در مدارس متفرقه نوشت و در عرض 6 ماه، من را برای این امتحان آماده کرد. پنجپایه را در عرض 6 ماه و با تلاش زیاد خواندم و امتحان دادم و در استان اصفهان نفر اول کلاس ششم ابتدایی شدم. به دنبال آن وارد دبیرستان «بهشتآیین» اصفهان شدم و شش سال دبیرستان را در آنجا بودم. در امتحان دیپلم هم نفر اول استان شدم. در آن زمان، برادرم، دکتر بهادر اعلمی که ارتوپد هستند، دانشجوی دانشکدهی پزشکی اصفهان بودند و من همیشه کتابهای ایشان را میخواندم و فکر میکردم چون در یک خانوادهی مذهبی هستم و امکان دانشگاه رفتن را ندارم، هرسال این کتابها را میخوانم و امتحان میدهم و پزشک میشوم. زمانی که دیپلم گرفتم، تصمیم گرفته شد که من به دانشگاه بروم و در کنکور دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان شرکت کرده و نفر سوم شدم. در آن زمان هر شهری برای خود کنکور جداگانه داشت و من علاوه بر کنکور دانشگاه اصفهان در کنکور دانشگاه تهران شرکت کردم و نفر شانزدهم یا هفدهم شدم و در سال 1346 در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ثبتنام کردم. من فکر میکنم که در یک دوران طلایی دانشجوی دانشکدهی پزشکی شدم؛ به این دلیل که در آن زمان ما از سال سوم وارد دورهی بالینی میشدیم، یعنی از سال سوم هفتهای دو روز دورهی بالینی میدیدیم و از سال چهارم رسماً وارد دورهی بالینی میشدیم. وقتیکه من سال سوم بودم، تعدادی از اساتید برجسته، از آمریکا آمدند و وارد دانشگاه تهران شدند که خیلی علاقهمند و بهروز بودند و هرروز تا ساعت 4 یا 6 بعدازظهر در بیمارستان میماندند. من در این مدت دانشجوی آنان بودم واز آنجایی که دانشجوی بسیار علاقه مندی بودم تا ساعت 7 بعدازظهر میماندم و پروندههای سایر بیماران را میخواندم و از آنها هم سؤال میکردم و این اساتید خیلی به من کمک کردند. در دوران علوم پایه هم وقتیکه دانشجوی سال سوم بودم، زندهیاد دکتر آرمین که استاد پاتولوژی بودند، برای دانشجویان پزشکی CPC میگذاشتند و من داوطلب شده و از عهده آن بهخوبی برآمده و به تشخیص قطعی رسیدم و همین موجب اعتمادبهنفس بالایی در من شد که حس کردم میتوانم خیلی پیشرفت کنم. میخواهم بگویم که این کارهایی که اساتید قدیمی برای ما انجام میدادند خیلی باارزش بود و در رشد و تعالی ما نقش زیادی داشت.
پسازاینکه تحصیلاتتان تمام شد، چه شد که به بیمارستان فارابی آمدید؟
من در سال پنجم پزشکی در امتحان (ESEFMG )که حالا اسمش USLME است، شرکت کردم و در این امتحان نمرهی 85 آوردم. تصمیم گرفته بودم که برای تخصص حتماً به خارج از کشور بروم. در سال هفتم پزشکی با همسرم ازدواج کردم، ایشان با من هم همکلاسی بودند. دکتر محمد اباذری، متخصص قلب و عروق و عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی هستند و در حال حاضر چند ماهی است که بازنشسته شدهاند. زمانی که باهم ازدواج کردیم، ایشان باید به سربازی میرفتند. در آن زمان خانم هاهم باید به سربازی میرفتند و ما باهم به سربازی رفتیم و دو سال دورهی سربازی را باهم گذراندیم. پس از اتمام سربازی، تصمیم داشتیم که به آمریکا برویم. در آن زمان، برادرم، که ارتوپد بودند، از آمریکا برگشتند و ما را از آمریکا رفتن منصرف کردند و گفتند که اگر همین جابمانید، حتماً بهاندازهی آنجا موفق خواهید شد. با این صحبتها، من و همسرم تصمیم گرفتیم در ایران بمانیم. من چشمپزشکی و همسرم قلب و عروق را انتخاب کرد. در همان سال در امتحان رزیدنتی شرکت کردم و با کسب رتبهی اول وارد بیمارستان فارابی شدم. البته عامل مهمی که باعث شد رشتهی چشم را انتخاب کنم، زندهیاد پروفسور شمس بودند. زمانی که من در بیمارستان فارابی بودم، چیزهای زیادی از ایشان آموختم. استاد همیشه قبل از ساعت 7 در بیمارستان بودند و جالب بود که هرچه بنده سعی کردم قبل از ایشان وارد بیمارستان شوم، نتوانستم. از هان زمان یاد گرفتم که اول وقت در بیمارستان باشم و در تمام سالهایی که در بیمارستان بودم همیشه قبل از دانشجویان در کلاس بودم و قبل از آنها در درمانگاه حاضر میشدم. حس اعتمادبهنفسی که پروفسور به ما میدادند و اینکه در هر ساعتی که ما بیمار را نزد ایشان میبردیم، باعلاقهی زیاد به ما یاد میدادند، باعث شد که از این بیمارستان و بخش چشم خوشم بیاید و وارد رشتهی چشمپزشکی شوم. دوران رزیدنتی من دوران خیلی خوبی بود و اساتید خیلی برجستهای همانند دکتر پیروز، دکتر بهرامی، دکتر فخار و آقای دکتر شمس داشتم که آموزشهای خیلی خوبی از این اساتید دیدم. خودم هم خیلی کار کردم. زمانی که رزیدنت بودم، دو تا از فرزندانم در بیمارستان فارابی به دنیا آمدند، درحالیکه تا آن زمان، به خاطر سختگیریهایی که میشد، هیچکس جرات بچهدار شدن در زمان رزیدنتی را نداشت و دقیقاً تا یک روز قبل از زایمانم در اتاق عمل بودم و فقط هم دو هفته به مرخصی زایمان رفتم، چراکه میدانستم دیگر این فرصتها در زندگی برای من به دست نمیآید که بتوانم چنین آموزشهایی ببینم. چهل روز بعد از تولد سومین فرزندم هم امتحان نهایی بورد دادم و بازهم در این امتحان اول شدم. دوران خیلی خوبی بود، اما من سخت کارکردم، تمام روز را تا ساعت 6 تا 7 سرکار بودم و خیلی خوب میخواندم. وقتیکه فارغالتحصیل شدم به من پیشنهاد شد که عضو هیئتعلمی بیمارستان فارابی شوم. پروفسور شمس و دکتر پیروز بسیار مایل بودند که در آنجا باشم، اما این سال مصادف با سالهای 58 و 59 بود که وضعیت استخدام در دانشگاه و کار کردن مشخص نبود، درنتیجه دو سال در بیمارستان نیروی دریایی فعالیت کردم و بعد به بیمارستان فارابی آمدم و در بخش رتین با دکتر شمس شروع به کارکردم. اول خیلی برای من سخت بود؛ چراکه در زمان رزیدنتی ما، مطالب زیادی درباره رتین آموزش داده نشده بود، چون هیچ امکاناتی نداشتیم. نه لیزر داشتیم، نه آنژیوگرافی و نه سونوگرافی و... آن زمان دکتر شمس که تازه از فرانسه برگشته و در حال راه اندازی بخشهای اکوگرافی، لیزر و آنژیوگرافی بودند؛ به من پیشنهاد دادند که رئیس بخش آنژیوگرافی شوم و البته خودشان هم از هیچ کمکی به بنده دریغ نمیکردند. آن زمان من چیزی از آنژیوگرافی نمیدانستم. در آن زمان یکی از دوستان من عازم آمریکا بود به ایشان سپردم که حدود 10 تا 12 جلد کتاب برایم آوردند و من شروع به خواندن این کتابها کردم و آنها را روی قسمتهای مختلفی که کار میکردم پیاده کردم. آنژیوگرافی در آن زمان با حالا خیلی فرق داشت، در آن زمان ما دستگاههایی داشتیم که در داخل آن فیلم میگذاشتیم، عکس میگرفتیم و عکس را به عکاسخانه میفرستادیم و آن را ظاهر و ثابت میکردند، بعد بین آنها انتخاب میکردیم و استفاده میکردیم، درحالیکه الآن میتوانید در عرض چند دقیقه یک عکس بگیرید و به دست مریض بدهید. ازآنجاییکه غیر از بیمارستان فارابی مرکز دیگری آنژیوگرافی نداشت، ما بیمارستان مرجع بودیم و بیماران ارجاعی زیادی از سراسر کشور داشتیم، طوری که یکی از بهترین دوران زندگی من همان موقع بود، چراکه هرروزی که از بیمارستان میرفتم، 4 تا 5 مورد جدید یاد میگرفتم چون تشخیص بسیاری از بیماریها را نمیدانستم و عکس بیماران را با خودم به خانه میبردم، با عکسهای کتاب مقایسه میکردم و تشخیص را پیدا میکردم و برای بیمار گزارش مینوشتم. در این زمان هم دکتر شمس، همیشه مشوق و همراه من بودند. در زمان جنگ هم کلاً فیلم نایاب بود و امکان آنژیوگرافی برای ما نبود، ولی باز هم بیمار زیاد داشتیم؛ به همین دلیل به پیشنهاد دکتر شمس خودمان به روشی که ابداع کرده بودیم برای بیماران آنژیوسکوپی انجام میدادیم، یعنی بیمار را پشت دستگاه مینشاندیم، دارو را به داخل ورید بیمار تزریق میکردیم و با فیلتر آبی میدیدیم و من گزارش مینوشتم. نکتهی جالبی که در طی این سی سالی که من مسئول بخش آنژیوگرافی بودم، بارها اتفاق میافتاد که من تشخیص بیماری را که آنژیوگرافی میکردم، نمیدانستم. در آن زمان هم ما به مجلات و کتاب دسترسی نداشتیم و نمیتوانستیم تشخیص بدهم. برای این بیماران، شرححال و عکس ته چشم را داخل یک فایل نگهداری میکردم، به این امید که زمانی بتوانم جواب آن را پیدا کنم و خیلی جالب بود که از دو موردی که نگهداری کرده بودم، یکی از آنها پس از 2 سال در مجلات خارجی گزارش شد، یعنی ماقبل از آنها چنین موردی داشتیم، ولی امکان انتشار آن را نداشتیم و بهاینترتیب بود که آنژیوگرافی را خیلی خوب یاد گرفتم و در بیمارستان فارابی یک فایل خوب آنژیوگرافی دارم که تماماً مربوط به بیمارانی است که خودمان آنژیوگرافی کردهایم و از آنها برای آموزش رزیدنتها استفاده میکنیم که به گفتهی رزیدنتها از تمام کتابهایی که در مورد آنژیوگرافی است، کاملتر و جامعتر است. هنوز هم که سه سال است بازنشسته شدهام تدریس کلاسهای آنژیوگرافی برای رزیدنتها و فلوها به عهده من است.
چه طور شد که با تأخیر و در 12 سالگی وارد مدرسه شدید؟
من در یک خانوادهی مذهبی متولد شدم و در آن زمان در خانوادهی ما مرسوم نبود که دختر به مدرسه برود، ولی دو برادر داشتم- مخصوصاً برادر بزرگترم که ماقبل من بود و عضو هیئتعلمی دانشکدهی فنی بود. در حال حاضر بازنشسته شده است او به من خواندن و نوشتن یاد میداد. من یک عمویی داشتم که در هرند پزشک بودند و چند دختر داشت که خودش به آنها درس میداد و در آخر هرسال با پسران امتحان میدادند، چراکه در آن زمان در هرند مدرسهی دخترانه نبود. وقتی دخترانش به کلاس ششم رسیدند و اسمشان را برای دورهی متفرقه نوشتند، برادر من به این فکر افتاد که چرا تو امتحان ندهی؟ رفتند و من را ثبتنام کردند و در عرض شش ماه بهسختی با من کار کردند، چراکه من در حد یک کلاس سواد داشتم و در این شش ماه با من کار کردند و من درست در سنی که باید به کلاس ششم میرفتم، ثبتنام کردم.
خانوادهی شما چند نفرند؟
ما 7 نفریم، که هر 7 نفر عضو هیئتعلمی هستند. 5 نفرمان پزشک هستیم و من نفر سوم خانواده هستم. برادر بزرگم، استاد ارتوپد هستند، دومین برادرم استاد عمران دانشکده عمران تهران هستند که بازنشسته شدهاند، من نفر سوم هستم، دو خواهرم یکی متخصص پوست و یکی دیگر متخصص زنان یکی در دانشگاه شهید بهشتی و دیگری در بیمارستان بقیهالله و برادر دیگرم عضو هیئتعلمی دانشکده فنی تهران هستند.
آقای دکتر شمس چند سال است که خانم دکتر را میشناسند و ویژگیهای ایشان چه است؟
دکتر شمس: من فکر میکنم از اولی که وارد ایران شدم، حدود 36 سالی است که ما باهم کار میکنیم. از زمانی که ایشان رزیدنت بودند، ما باهم آشنا بودیم و من از حضور خانم دکتر استفاده کردم؛ برای اینکه با تمام معلومات و عشق و علاقهای که داشتند، همیشه در بخش رتین و اورژانس حضور داشتند و یکزمانی فقط ما دو نفر در بخش رتین کار میکردیم و فرد دیگری نبود. بسیاری از بیماریهای که دیگران در مورد آن چیزی نمی دانستند به بیمارستان فارابی مراجعه میکردند و ما همهی اینها را تشخیص میدادیم و آنژیوگرافی و جراحی میکردیم و تا سالها بعد ما تنها کسی بودیم که تمام این کارها را انجام میدادیم.
با توجه به سالهای طولانی که در کنار خانم دکتر بودید، چه ویژگیهای میتوانید از ایشان نام ببرید؟
دکتر شمس: ایشان بسیار آدم جدی، کارکن، علاقهمند و پیگیری هستند، به بیماران بسیار رسیدگی میکنند و این چیزی است که من خیلی دوست دارم. انسانی هستند که خیلی به شغل خودشان علاقه دارند. خیلی علاقه دارند که یاد بدهند و یاد بگیرند و این حسن بزرگی برای یک مرکز آموزشی است. برای اینکه افراد بسیاری میآیند که فقط اسم دانشگاه را دارند و در بیرون کار میکنند، ولی خانم دکتر اصلاً چنین شخصیتی نداشتند و با عشق و علاقه کار میکردند و آموزش میدادند و من خودم بهشخصه چیزهای بسیاری از ایشان یاد گرفتم.
خانم دکتر شما در چه سالی ازدواج کردید؟ چند بچهدارید و الآن آنها چکار میکنند؟
من در سال 1353، یعنی همان سالی که فارغالتحصیل شدم، با همسرم ازدواج کردم. واقعاً دلیل موفقیتهای من در زندگیام همسرم بوده زیرا همیشه یار و یاور من بوده است. ما سه فرزند داریم، هر سه در ایران پزشکی خواندهاند. پسر اولم پزشک عمومی است فرزند دومم که دختر هستند، به آمریکا رفتند و در آنجا چشمپزشک شدهاند و در بیمارستان ویلز، که یکی از بیمارستانهای معتبر آمریکا است، دوره فلوشیپ قرنیه را گذراندهاند والان در دانشگاه استونی بروک بهعنوان استادیار در بخش چشم کار میکنند و مسئول آموزش پزشکی آنجا هم است. این همان دختری است که من در دوران رزیدنتی باردار بودم و روز قبل از زایمان در اتاق عمل بودم و همیشه میگفتم که به بهانهی زن بودن کارم را به دیگری واگذار نمیکنم. بچهی سومم یک پسر است که در کنکور رتبه نهم کنکور شدند و پزشکی را با رتبهی خیلی خوب در دانشگاه تهران تمام کردند و تصمیم گرفتند فلسفه بخوانند و چون پزشکی خوانده بود نمیتوانست در ایران فلسفه بخواند و با مطالعاتی که در رشتهی فلسفه انجام داده بود، توانست از دانشگاه اسکس انگلیس پذیرش بگیرد و فوقلیسانس فلسفه را از این دانشگاه و بعد هم پذیرش با بورسیه دانشگاه جان هابکینز را برای دورهی دکتری گرفت و در حال حاضر درسش تقریباً تمام شده است و روی پایاننامهاش کار میکند.
شما همیشه در دوران تحصیلتان از رتبههای برتر بودهاید. فرزندانتان هم به همین صورت بوده اند. این رمز موفقیت را در چه میبینید؟
من پدر و مادر خیلی خوبی داشتم و اگرچه تحصیلات پدرم در حد خواندن و نوشتن بود، ولی دید خیلی بازی داشت و خیلی به تحصیل ما اهمیت میداد. این تربیت را از ایشان یاد گرفتم و روی فرزندانم پیاده کردم. من در مدتی که در دانشگاه تهران فعالیت میکردم، در بخش خصوصی کار نمیکردم و فقط سه روز عصرها در مطب بودم، ولی اصلاً در بیرون عمل جراحی انجام نمیدادم و تماموقتم را در دانشگاه و خانه بودم. تمامکارهای خانه و رسیدگی به امور بچهها به عهدهی خودم بود بهطوریکه در مدتی که بچههای من به مدرسه میرفتند، خودم به درسهایشان رسیدگی میکردم. در ضمن اینکه به کارم خیلی اهمیت میدادم، زمانی هم که در خانه بودم به کار در خانه خیلی اهمیت میدادم. البته یک نکتهی مثبت من، همسرم بودند که همیشه همراه و مشوق من بود. بارها میشد که من میگفتم در فلان کنفرانس شرکت نمیکنم، ولی ایشان به من میگفتند که باید این کار را انجام دهید. جملهای که همیشه به من میگفتند این بود که شما خیلی توانمند هستید و میتوانید این کار را انجام دهید. این باعث میشد که من به جلو بروم. ضمناً دکتر شمس هم همیشه یکی از همراهان و مشوقان من بودند که همیشه من را راهنمایی و همراهی می کردند.
خانم دکتر، چه شد که اصلاً به سمت چشمپزشکی کشیده شدید؟
من ابتدا میخواستم در آمریکا قلب اطفال بخوانم. زمانی که برادرم به ایران برگشتند، گفتند که چون هردوی شما پزشک هستید، ممکن است که یا جا پیدا نکنید و یا به ایالتهای مختلفی فرستاده شوید؛ بنابراین بهتر است اینجا بمانید. ازآنجاییکه در دورهی دانشجویی چشم هم از آقای دکتر شمس وهم از بیمارستان فارابی خیلی خوشم آمد، تصمیم گرفتم که تخصص چشم بخوانم.
الآن هم راضی هستید؟
خیلی راضیام. من فکر میکنم اگر هزار بار دیگر به دنیا بیایم، بازهم همین مسیر را میروم. من عاشق چشم، عاشق رتین و بهخصوص عاشق آنژیوگرافی هستم.
در مورد افتخارات و جوایزی که در طی این دوره کسب کردید صحبت کنید؟
در بسیاری از کنگرههای داخل کشور هم بهعنوان سخنران و هم بهعنوان شرکتکننده و هم ادارهکننده کارگاههای آنژیوگرافی رتین حضور فعال داشتهام و در دوران خدمتم رییس بخش رتین، رییس بخش آنژیوگرافی، عضو هیئت تحریریه مجله چشمپزشکی و عضو هیئتمدیره انجمن چشمپزشکی بودهام همچنین در تمام دوران خدمتم، مسئول بخش آنژیوگرافی بودم و خیلی هم در این قسمت کار کردم. ما یک مجلهی چشمپزشکی داشتیم که آقای دکتر شمس مسئول آن بودند من در یک بخش آن، تحت عنوان «تشخیص شما چیست» فعالیت میکردم. بهاینترتیب که حدود 35 سال پیش یک مورد آنژیوگرافی را میگذاشتم و ماه بعد، جواب آن را میدادم. این خیلی موردتوجه چشمپزشکان قرار گرفت و این کار تا حدود 15 سال ادامه داشت. الآن هم عضو هیئت تحریریهی مجله هستم، همچنین بیشتر کنگرههای خارج از کشور را رفتهام و در چند تا سخنرانی و پوستر داشتهام.
مقالات هم داشتهاید؟
بله مقالات متعددی در مجلات داخلی و خارجی داشتهام. یک مقاله در مورد branch retinal arterial occlusion داشتم که در سال 1999 در هلند معرفی شد. یکی دیگر incontinentia pigmenti بود که در سال 1998 در هلند بود. در سال 1990 یک مورد میازیس چشم را در سنگاپور معرفی کردم که کیس جالبی بود. در سال 2001، در یک کنگرهی اروپایی در استانبول، سندروم سوساک را معرفی کردم. این 4 موردی بود که معرفی داشتم. در سال 1383 در همایش معرفی استاد برتر چشمپزشکی، بهعنوان استاد برتر انتخاب شدم و در سال 1392 هم در جشنوارهی علوم بینایی شمس، بهعنوان آموزگار برتر انتخاب شدم.
آیا با توجه به این روندی که طی کردهاید و زحماتی که شبانهروز کشیدهاید، آیا خود را آدم خوشبختی میدانید؟
مسلماً این حس را دارم، اما همیشه میگویم کاش میتوانستم بیش از اینها کارکنم. فکر میکنم، آنقدری که میتوانستم خوب باشم، نبودم، شاید به این دلیل که امکانات کمتری داشتیم. حس خوشبختی دارم، به این دلیل که همخانوادهی خوب و هم بچهها و همسر خیلی خوبی داشتم و عاشق بیمارستان فارابی هستم. هنوز هم بااینکه 3 سال است که بازنشسته شدهام، به بیمارستان فارابی میروم و هفتهای دو روز در ژورنال کلاب و معرفی بیمار شرکت میکنم و واقعاً عاشق بیمارستان هستم. من حتی یک خاطرهی بد از روزهایی که در بیمارستان کار کردم ندارم.
اگر یک بار دیگر در بیمارستان فارابی مشغول به کار شوید، چهکار دیگری وجود دارد که دوست دارید انجام دهید؟
دوست داشتم بیشتر از اینها میتوانستیم به رشد بیمارستان کمک کنیم. فکر میکنم افرادی که توانایی بیشتری دارند، باید بیشتر کمک کنند تا بیمارستان رشد بیشتری پیدا کند. البته بیمارستان فارابی با زمانی که ما وارد شدیم قابل قیاس نیست. در زمان ما امکانات تکنولوژی کم بود، اما الآن تمام امکاناتی که در دنیا وجود دارد، در بیمارستان موجود است. الآن که به دخترم سر میزنم، از بیمارستانهای آنها هم دیدن می کنم و میبینم که ما هیچ از آنها کم نداریم، همه کارهایی که آنها انجام میدهند را ما هم انجام میدهیم. یکی از عواملی که باعث رشد ما شده است، این بوده که همیشه بهترینها وارد دانشگاه تهران میشوند و به نظر من نخبهترینشان وارد رشتهی چشم میشود. بهخصوص که دانشجویان الآن هم ازلحاظ زبان و هم کامپیوتر از زمان ما بهتر هستند و بیمارستان فارابی هم هرساله تعدادی از اینها را بورسیه میکند و اینها دورهها را دیده اند و در اینجا پیاده کردهاند؛ یعنی میخواهم بگویم ما چیزی از آنها کم نداریم. ولی ما یک ایراداتی داریم. وقتی دورهی رزیدنتی دخترم را با اینجا مقایسه میکنم، میبینم که آنها خیلی بچهها را با اعتمادبهنفس بار می آوردند. همچنین آنها به نمره اهمیتی نمیدهند و نمره در اولویت آخر است. ولی در ایران ملاک گزینش نمره است و بچهها چند ماه آخر سال بیمارستان را کنار میگذارند و مشغول به درس خواندن میشوند تا نمرهی بهتری کسب کنند. در آنجا ملاک اصلی رفتار شخص با کارکنان، بیماران، همکاران، پشتکار، دقت و سیستماتیک کار کردن است و ارزش اینها بیشتر از نمره است و همینها باعث پیشرفت جامعهی آنهاست. در آنجا افراد باصداقت برخورد میکنند؛ یعنی یک دانشجو میتواند ایراد استادش را بگیرد، بدون اینکه استادش گلهمند شود؛ درحالیکه متأسفانه این حالت در ما نیست.
ارتباط خودتان با دانشجویان چطور بوده و بالعکس؟
من خیلی استاد سختگیر ولی ضمن بسیار صمیمی بودم؛ اولاً که تا روزی که در بیمارستان بودم، از همان اول با رزیدنتم حین عمل دست میشستم و هر کاری که رزیدنت انجام میداد، خودم نظارت و کمک میکردم. ارتباطم با دانشجو خیلی صمیمی بود، ولی خیلی سختگیر بودم، همین صمیمیت باعث میشد که آنها مشکلات کاری و خانوادگی خود را با من در میان بگذارند.
با توجه به اینکه سالها در این رشته کارکردید، چه معجزهای در چشم انسان وجود دارد؟ چه چیز این عضو برایتان جالب است؟
فکر میکنم یکی از مهمترین موهبتهای انسان دیدن است، هیچچیزی بهاندازهی دیدن اهمیت ندارد. برای همین است که چشم حتی از قلب هم برای انسانها مهمتر است. برخلاف کوچکی، چشم هم برای خود دنیایی است.
کدام کار چشم برای شما عجیبتر است؟
بینایی و مسلماً شبکیه، نه به این خاطر که رشتهی من است، به این دلیل که بخش عصبی چشم است و اگر بخواهید دید داشته باشید، باید اول شبکیهی سالمی داشته باشید.
در دوران کاری چه خاطرهای دربارهی چشم به یادتان مانده است؟
عرض کردم که من هم به بیمارستان فارابی و هم کارکنان و بیماران آنجا عشق و علاقه داشتم و همهی آنها برایم خاطره است. در سال 63 من مطب داشتم و یک جوان 15 سالهای که فقط یکچشم داشت به من مراجعه کرد، که آنهم پردهی شبکیهاش پاره شده بود. من به ایشان گفتم که همان لحظه به بیمارستان فارابی مراجعه کنند تا فردا عملش کنم، اما مریض قبول نمیکرد؛ ولی من با سماجت مریض را مجبور کردم بستری شود. مریض را عمل کردم و چون در آن زمان تلفن نبود، کسی از حال ایشان خبر نداشت و 3 روز بعد در روزنامه اعلام کردند که چنین جوانی گمشده است. در آن زمان رسم بر این بود که وقتی مریض را عمل میکردیم، یک هفته نگهش میداشتیم. این پسر الآن مهندس معماری شده است، هشتدهم دید دارد و هنوز هم به مطب من مراجعه میکند و من ویزیتشان میکنم. هر دفعه ایشان را میبینم، خوشحال میشوم. یک مورد دیگر هم این بود که، در سالهای جنگ هرکدام از ما را به مدت یک ماه به مناطق مختلف میفرستادند و من را هم به کرمان فرستادند. بازهم در آنجا با یک بیماری برخورد کردم که ایشان هم پارگی پردهی شبکیه داشت و در عین حال هیچ امکانی برای عمل شبکیه وجود نداشت، من دستگاهی که این عمل را انجام میدهیم را با خودم برده بودم و برای پوشش پارگی شبکیه از مادهای به نام اسپونژ استفاده میکنیم که پارگی را میپوشاند. آن ماده را در اختیار نداشتیم و چشم بیمار هم داشت از دست میرفت؛ من از ست سرم، دو تکه را به هم دوختم و بهجای اسپونژ از آن استفاده کردم و چشمش خوب شد. هنوز هم آن بیمار را میبینم
آقای دکتر یک سؤال را شما از خانم دکتر بپرسید؟
دکتر شمس: سؤالی که من دارم این است که شما فکر میکنید چگونه میتوانیم رابطهی بین استاد و دانشجو را بهتر کنیم؛ چراکه ما در آمریکا با استادانمان دوست بودیم و باهم بیرون میرفتیم. البته این رابطه الآن بهتر شده است، اما هنوز بین اساتید و دانشجویان یکفاصلهای وجود دارد. چطور میتوانیم این را بهبود دهیم؟
من خیلی سعی کردم این رابطه را بهتر کنم. یک روز دخترم به من گفت که ما ژورنال کلاب ها را در خانه خودمان برگزار میکنیم. هرماه یکی از اساتید این کار را در خانهی خودش انجام میدهد و رزیدنتها و اساتید به آنجا میآیند که هم یک محیط گرمی داشته باشیم و هم صحبت کنیم. من خیلی خوشم آمد و گفتم ما هم این کار را کنیم. البته من چندبار این کار را کردم، ولی چون خانم هستم و محدودیتهایی دارم، همکاران و رزیدنتها و فلوهای خانم را بهعنوان مهمانی به منزلم دعوت کردم و بسیار هم خوب بود ولی اماکن برگزاری ژورنال کلاب در منزل وجود نداشت. ولی یک ایرادی که دارد این است که ما حدومرز خودمان را نمیدانیم. آنها در یکلحظه ضمن اینکه باهم خیلی صمیمی هستند و یکدیگر را با اسم کوچک صدا میزنند و از لفظ استاد و دکتر استفاده نمیکنند؛ ولی حدومرز خود را میشناسند. در ساعتی که میخواهند خوش بگذرانند مثل دوست هستند و در ساعت کاری، استاد و شاگرد؛ ولی ما بهمحض اینکه به رزیدنتمان نزدیک میشویم، فوراً جایگاه خود را از یاد میبرد.
تفاوت رابطهی استاد و دانشجوهای الآن با گذشته چگونه است آقای دکتر؟
دکتر شمس: در آن زمان رابطه جور دیگری بود. همانند سیستم اروپایی بود. اساتید فاصلهی زیادی با دانشجویان داشتند؛ همانند سیستمی که در فرانسه وجود داشت. درزمانی هم که من در فرانسه بودم به همین شکل بود؛ ما به اساتیدمان خیلی احترام میگذاشتیم، اما خیلی هم از هم دور بودیم؛ اما سیستم الآن ما خیلی بهتر و راحتتر شده است و بیشتر شبیه سیستم آمریکا شده است.
خانم دکتر، سؤال بعدی بنده در مورد اخلاق حرفهای است. چه توضیحی در این خصوص دارید؟
متأسفانه من فکر میکنم اخلاق پزشکی نسبت به زمانی که ما دانشجو بودیم سقوط کرده است. یعنی من وقتی فکر میکنم اساتیدی مثل استاد آرمین، استاد قریب، استاد شفاء و استاد یلدا و اساتید دیگر، علاوه بر درس پزشکی، اخلاق پزشکی را به ما آموختند. در آن زمان کسی به فکر پول نبود، کسی فکر نمیکرد درآمد بقیه به چه صورت است، همه عاشق این بودند که یاد بدهند و یاد بگیرند. درحالیکه متأسفانه الآن دانشجوی سال اول پزشکی به این فکر میکند که چه رشتهای بخواند که درآمد بیشتری داشته باشد. کسی که رشتهی پزشکی را انتخاب میکند، باید در درجهی اول عاشق این رشته و عاشق مردم باشد. رفاه اجتماعی همیشه برای یک پزشک وجود دارد، به شرطی که توقعاتش کم باشد. من همیشه به دانشجوهایم میگویم که فقط سعی کنند پزشک خوبی باشند، چراکه تا الآن پزشکی نبوده که در مخارجش مانده باشد. چیزی که مهم است رضایت از کار است. زمانی که من یک بیمار را معالجه میکنم و دیدش برمیگردد، این شعف و خوشحالی با هیچچیز دیگر قابلمقایسه نیست ولی متأسفانه الآن اینگونه نیست. البته باید یادآوری کنم که شرایط اجتماعی و اقتصادی در زمان حال تفاوت بسیاری با گذشته دارد.
21 مهر سال 1390 مراسم تجلیلی برگزار شد و از دو نفر از اساتید بیمارستان فارابی تجلیل کردند، یک نفر از آنان حضرتعالی بودید. میخواستم ببینم آن مراسم را به یاد دارید؟ چه احساسی داشتید؟
مراسم بازنشستگی من بود. اتفاقاً در آن مراسم به همراه خانوادهام حضور داشتم. واقعاً بیش از آن چیزی که حق من باشد برای من مایه گذاشتند. خیلی مراسم خوبی بود و حس خیلی خوبی داشتم، به این دلیل که فکر می کردم کارهایی که من در این سالها در آنجا انجام دادهام دیدهشده است. همهی کارمندان و مستخدمین هم بودند و من خیلی خوشحال بودم، به این دلیل که احساس میکردم همه از رفتاری که داشتهام خوشحال بوده اند.
در حال حاضر به چهکاری مشغول هستید؟
در حال حاضر 3 روز در هفته، ساعت 3 تا 5 عصر به مطب میروم. دو روز صبح ها به بیمارستان فارابی میروم. اهل مطالعه هم هستم و خیلی کتاب میخوانم، کمی ورزش میکنم و البته مجلات چشمپزشکی را هم میخوانم.
میخواستم یک سؤال بپرسم که دوست دارم هم شما و هم آقای دکتر به این سؤال جواب دهید. در آن مراسمی که عرض کردم، آقای دکتر جباروند فرمودند که اگر فارابی به اینجا رسیده است، به خاطر اساتیدی است که هیچگاه نگاه مادی نداشتند و همیشه هدفشان خدمت به مردم بوده است. واقعاً رمز موفقیت فارابی همین است؟
دکتر اعلمی هرندی: واقعاً. من بهعنوانمثال پروفسور شمس را مثال میزنم. ایشان ساعت 7 صبح در بیمارستان بودند و تا ساعت 9 و 10 شب کار میکردند و هیچگاه دنبال مادیات نبودند. دکتر پیروز و سایر اساتید قدیمی هم به همین شکل بودند. در تمام این سالهایی که ما کار کردیم، نه من و نه دکتر شمس، هیچگاه بیرون از بیمارستان یک عمل هم انجام ندادیم چراکه لذتی که از کار کردن با رزیدنت و دانشجو و قشر محروم میبردم، از هیچچیز دیگری نمیبردم.
آقای دکتر، فارابی برای شما بیانکنندهی چه چیزی است؟
دکتر شمس: در فارابی برای من از زمان پدرم پایهای ریخته شده است و من فکر میکنم هنوز هم پرسنلی که از آن زمان ماندهاند، هنوز هم همان فرهنگ رادارند. پزشکان و پرستاران قدیمی ما هنوز به بیمارستان فارابی عشق دارند. چند سال پیش، یک پزشک بیهوشی از بیمارستان امیراعلم به اینجا آمده بود و میگفتند من وقتیکه میخواهم به بیمارستان امیراعلم بروم، هرروز بهزور سرکار میروم، اما از وقتیکه به اینجا آمدهام، با خوشحالی از خواب بیدار میشوم. این جو فارابی است و من فکر میکنم برای این است که پایهاش درست ریخته شده است. افرادی که برای این بیمارستان انتخابشدهاند، افرادی بودهاند که درست انتخابشدهاند و این فرهنگ را یاد گرفتهاند، همانند خانم دکتر اعلمی و بسیاری دیگر. پدرم هم همیشه میگفتند، فارابی را بیشتر از خانهام دوست دارم و ترجیح میدهم در فارابی باشم تا در خانهام و این فرهنگ برای ما هم مانده است.
خانم دکتر، شما به معجزه اعتقاددارید؟ و تاکنون اتفاقی برایتان افتاده است که فکر کنید معجزه بوده است؟
من به معجزه اعتقاددارم ولی حقیقتش برایم اتفاق نیفتاده.
بهغیراز بحث چشمپزشک و مباحث علمی، چه علاقهمندیهای دیگری دارید؟
من کتاب و بیشتر رمانهای کلاسیک را میخوانم. پیادهروی و شنا را خیلی دوست دارم. رسیدگی به کارخانه و همسر و بچههایم را هم خیلی دوست دارم.
در مورد اینکه یک خانم بتواند پا بهپای مردان کار کند، صحبت کنید. بههرحال خیلیها فکر میکنند یک خانم نمیتوانند آن توانایی که آقایان در کار دارند را داشته باشند و بعضاً در بحثهای مدیریتی هم مطرح میشود. میخواستم نظر شما را دراینباره بدانم؟
من فکر میکنم توانایی بین زن و مرد هیچ فرقی نمیکند و به توانایی آن فرد بستگی دارد، اما ما زنان بیشتر زیر ذرهبین هستیم، یعنی اگر دو رزیدنت مرد و زن داشته باشیم، خانمی که کمتر کار میکند، بیشتر از مردی که کار نمیکند به چشم میآید. من همیشه معتقد بودم که برای اینکه زن بودن من مطرح نشود و مستمسکی برای زن بودن نباشید، باید بهتر از مردان کار کنید. من در تمام مدتی که در فارابی بودم، هیچگاه به بهانهی اینکه فرزندم بیمار است یا کار خانه دارم، کارم را به کسی واگذار نکردم. در زمانی که من در فارابی بودم تا مدتها خانمها را برای رزیدنتی نمیگرفتند ولی بعدازاینکه رزیدنت خانم گرفتند، تقریباً یک سال در میان رتبهی اول برد تخصصی در دست خانمها بوده است. بسیاری از اتندهای جوان ما خانمها هستند که بسیاری از کارها را به نحو احسن ارائه میدهند. اگر به خانمها فرصت داده شود، همانند آقایان تواناییاش را دارند، مشروط بر اینکه خودشان بخواهند.
اسفندماه سال گذشته، دانشگاه 80 سالگی خود را جشن گرفت، میخواستم احساس شما را در مورد دانشگاه بدانم؟
من عاشق دانشگاه تهران هستم و دوست دارم پیشرفت آن را ببینم. در ده سال گذشته رشد چشمگیری داشته و به خاطر همین جوانان فعالی است که ما داشتهایم و به دلیل ارتباطاتی بوده است که دانشجویان داشتهاند و به خارج از کشور رفتند و برگشتند و کارهای نوینی انجام دادند و مقالات بسیاری چاپ کردهاند. رشد و پیشرفت دانشگاه را بهطور واضح میبینم. درزمانی که ما در دانشگاه تهران بودیم، آنقدر اعتبار داشت که هر کس فارغالتحصیل تهران بود در خارج از کشور قبولش داشتند، اما این کمکم از بین رفت، ولی من امیدوارم روزی برسد که دوباره دانشگاه تهران مثل تمام دانشگاههای درجهیک دنیا، موردقبول همهی کشورها باشد.
چه توصیهای به دانشجویان و به آیندگان دانشگاه تهران دارید؟
باید کار کنیم و زحمت بکشیم و پیگیر باشیم. مسلماً انجام کارهای تحقیقاتی و نوشتن مقالات و افرادی که به خارج از کشور میروند و به ایران میآیند، در نشان دادن وضعیت دانشگاه بسیار مهم است. نمونهی آن دکتر نیومن بود که استاد نوروافتالموژی آمریکا بود. ایشان در بیمارستان فارابی چند سخنرانی برای ما انجام داد که بینظیر و بسیار گیرا و جالب بود. آقای دکتر جباروند بیمارستان را آماده کرده بودند که به ایشان نشان دهند و تمام بخشهای بیمارستان را به ایشان نشان دادیم و ایشان گفتند که من به شما حسودی میکنم. شما امکانات فراوان، بیمار و تجهیزات زیادی دارید. ما هیچوقت این امکانات را تا به این حد در آمریکا نداریم. میخواهم بگویم ما خیلی جلو هستیم، فقط باید کمی خودمان بجنبیم.
بهعنوان سؤال آخر میخواستم از شما بپرسم، بعدازاین همه تلاش و ممارست از خدا چه می خواهید؟
خدا را شکر. چیزی که من دارم، همیشه احساس آرامش و رضایت بوده است. فکر میکنم اگر انسان وجدان آرامی داشته باشد از همهچیز بهتر است. از خدا میخواهم که رشد کشور و دانشگاه ما روز به روز بیشتر شود؛ جوانانمان موفقتر شوند و آیندهی بهتری برای کشور رقم بخورد.
خبرنگار: مهدی گلپایگانی
ارسال نظر